نیما بهت حرف قشنگی زد. گفت برای تغییر باید خودت شروع کنی و افکارت رو تغییر بدی و نذاری دیگران این قدر توی زندگیت تصمیم بگیرن. یه جمله از خودش گفت که خیلی زیبا بود و همیشه منم می گم که یادت باشه :
تا وقتی دگردیسی نکنی از پیله تو پروانه زیبایی بیرون نمیاد
اوووووه خیلی تند رفتی . خیلی تند تر از تند . اون فقط خیر و صلاحت رو می خواد و اگه سرت داد زد به خاطر خودت بود ، حتی وقتی تو رو با بقیه مقایسه کرد و علایق و خواسته هات رو زیر سوال برد همه و همش به خاطر این بود که یه لحظه به خودت بیای . حتی برات مثال هم زد که اون بچه که به سمت پریز برق می ره باید زد روی دستش. شاید اون زمان بچه ناراحت بشه ولی به نفعش بوده و خودش گفت که وقتی پدر و مادرا بچه هاشون رو تنبه می کنن می رن توی اتاق و اروم گریه می کنن و با خودشون می گن یه روز دلیل تنبیهت رو می فهمی.
خواست بهت راه درست رو نشون بده ولی تو لجبازی کردی و آزارش دادی . فکر می کنی سرت منت گذاشت؟ نه خره! من روح بزرگش رو دیدم و خودم رو به در و دیوار زدم که تو هم ببینی ولی خشم سرتاپای وجودت رو گرفته بود و چشمات رو کور کرده بود . چشمات رو روی همه خوبیاش بستی و فکر کردی دشمن خونیه تو . هی داد زدم ولی هی تو برام پیام فرستادی بهت الان نیاز ندارم و به خواست خودت مثلا منو خاموش کردی ولی من دیدم و نمی تونم بگم رفتارت درست بوده . ازش معذرت خواهی کن . یادت باشه که چقدر به گردنت حق داره